جدول جو
جدول جو

معنی بچشم دیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بچشم دیدن
(مُ لَ طَ)
بچشم خود دیدن. بچشم خویش دیدن. بچشم خویشتن دیدن. دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل. رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن:
رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس
من بچشم خویش می بینم که جانم میرود.
میرخسرو.
بچشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه.
سعدی.
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
سعدی، تربیت و نگاهداری جنس ماده برای فرزند زادن و بچه گرفتن از آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ مَ رَ)
بچشم آوردن. اعتنا به شأن چیزی کردن. (آنندراج). وقع و وقارنهادن. (غیاث اللغات). نشان کردن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ قَ)
کنایه از دیدن است. (آنندراج) :
روشن گهر بود ز نسب نامه بی نیاز
بشنو بچشم دعوی در یتیم را.
وحید.
و رجوع به چشم شود، حمل بچه. بارداری:
خرسندی است دارو، استرونی است حرص
کآز و نیاز بچه همی توأمان کشد.
امیرخسرو.
، بچه گرفتن از جنس مادۀ پرورده و نگهداری شده
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دیده شدن. به نظر آمدن. جلوه کردن در انظار. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ)
ریاء. ظاهرسازی. تدلیس و تظاهر
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ دَ)
آنچه جهت دفع چشم زخم از مردم گیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا